Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «قدس آنلاین»
2024-05-02@17:36:40 GMT

پیشه پشمینه

تاریخ انتشار: ۶ آبان ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۹۷۸۸۴۹

‍‍‍‍‍‍

هل می‌دهد و در چوبی باز می‌شود. بوی پشم و پشگل گوسفند می‌زند زیر دماغ‌مان. اتاق، تاریک است و نمور و بی‌سر و صدا. روی زمین، یک زیلوی پلاستیکی پهن است که روی آن، پشم‌های سفید، انگار که مه غلیظی باشند، پف کرده و برآمده، پهن شده‌اند و حالت گرفته‌اند. بالاپوش‌های چوپانی از در و دیوار آویزان است و کیسه‌های پشم، گوشه‌ای ردیف شده‌اند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

سیدحسن می‌گوید: «این هم کارگاه نمدمالی ما»

دندان پلنگ هم حریف نمد نمی‌شود

«در سرغایه، بیست، سی تا کارگاه نمدمالی هست» این را «سیدحسن عرب‌زاده» می‌گوید که ظهر جمعه‌ای، در کارگاهش را باز کرده تا به ما نشان بدهد که اهالی سرغایه، چطور یک پیشه باستانی را صنعتی کرده‌اند. در کارگاه نمدمالی سیدحسن، مثل همه کارگاه‌های سرغایه، دیگر خبری از کمان حلاجی نیست؛ صدای کارآوای مردانی که نمدهای لول شده را می‌چرخانند و با ساق‌های دست، ضربه می‌زنند به‌شان هم دیگر شنیده نمی‌شود. در عوض دستگاه‌های برقی حسابی سرو صدا دارند و حضور پررنگ‌شان را به رخ می‌کشند، تا نمدهایی که روزگاری آماده کردن‌شان چندین و چند روز زمان می‌برده حالا در یک روز آماده بشوند و مشتری‌ها معطل نمانند. مشتری‌های نمدهای سرغایه، تا همین سال‌های نچندان دور، فقط اهالی روستاهی دور و نزدیک اطراف بودند؛ چوپانی شاید، تا نمدی بخرد برای زمستان و سرمای صحرا و برف و بورانش؛ یا نودامادی مثلا، تا تخته‌نمدی بخرد و پهن کند در اتاقی، تا نم زمین، نوعروس را نیازارد. حالا اما مشتری‌های سرغایه، از همه جا هستند. آن نمدهای گل‌انداخته، هر اتاقی را می‌تواند زیباتر ‌کند. نمدهای چوپانی هم این سال‌ها، مشتری‌های بیشتری پیدا کرده؛ حتی از جمع آن‌هایی که در همه عمرشان، یک بار هم سرمای صحرا را تجربه نکرده‌اند؛ و قصه  گرگ‌هایی که زمستان‌ها، چندتایی با هم حمله می‌کنند را، فقط زیر کرسی‌های شب چله شنیده‌اند؛ گرگ‌های که از نمد چوپان با آن هیبت وهم‌آورش، می‌ترسند.

می‌گویند دندان پلنگ هم حریف نمد نمی‌شود. سیدحسن می‌خندد و می‌گوید: «نمدهای قدیم بله؛ نمدهای حالایی نه» اشاره سیدحسن به نمدهایی است که این سال‌ها متناسب با ذائقه بازار تولید می‌شود؛ ظریف‌تر و زیباتر؛ و الا مردان روستا، هنوز ترجیح می‌دهند همان نمدهایی را بپوشند که چوپان‌ها با آن، حتی شب پربرف کوه‌های اطراف سرغایه را تیر می‌کنند؛ سوز و سرمای دامنه‌های «کج‌اولنگ» را.

دستگاه‌ها، کمان‌های حلاجی بیکار کرده‌اند

سرغایه، روستایی است از جمع روستاهای دهستان «سرجام» که در تقسیمات کشور از توابع بخش «احمدآباد» مشهد است؛ جایی بالاتر از «مُلک‌آباد» و نرسیده «رباط سفید» در جاده تربت حیدریه؛ روی نقشه اما می‌شود دید که سرغایه از «فرهادگرد» و «سنگ‌بَست» فریمان هم آن‌قدرها دور نیست. سرغایه روستای خرمی است با باغ‌های فراوان و تاکستان‌های بسیار؛ درست آن‌که روزگاری روستای آبادی بوده سرغایه؛ وقتی آب قنات‌ها فراوان بوده و آب از کوه هم می‌آمده؛ حالا اما نه قنات‌ها جانی دارند و نه جویی از کوه می‌آید. سیدحسن می‌گوید: «همان‌قدر آب نیست که پشم‌ها را بشوییم»
نمدمال‌ها رسم دارند که پشم‌ها را پیش از «پشم‌زنی» بشویند. شستن پشم‌ها کمک می‌کند تا عرق و چربی تن گوسفندها، که مانده روی پشم‌ها، شسته شود و پشم‌ها، پاک و پاکیزه بروند برای حلاجی. حالا اما سرغایه آبی ندارد و نمدمال‌ها سخت بتوانند آبی جور کنند تا پشم‌ها، بی کاه و کلش آماده مالیدن شود.

حلاجی یا پشم‌زنی، شروع کار نمدمال‌هاست. کمان حلاجی چوب خمیده‌ای است که زهی از جنس روده گوسفند، دو سرش را به هم وصل کرده است. حلاج‌ها با یک وسیله گوشت‌کوب‌مانند به نام «مُشته» می‌زنند به زه و ارتعاش زه، پشم‌ها را از هم جدا می‌کنند؛ خراسانی‌ها می‌گویند «تیت‌ کردن» و این تیت کردن، همانی است که اصطلاح «تیت و پر شدن» از آن درست شده است. در سرغایه اما دستگاه پشم‌زنی به کمک آمده و کمان‌ها را بیکار کرده است. دستگاه‌ها، پشم‌ها را به سرعت حلاجی می‌کنند. نمدمال‌ها از این طرف، پشم‌ها را می‌ریزند و از آن طرف مه غلیظ پشم‌ها، پف کرده و برآمده، بیرون می‌آید. چندتایی از عکس می‌گیرم از دستگاه پشم‌زنی؛ تاریکی کارگاه نمی‌گذارد عکس‌ها، عکسی بشود مناسبِ دیدن.

حالا نوبت پهن کردن پشم‌هاست. نمدمال‌ها زیراندازهایی دارند که به آن «قالب» می‌گویند؛ بافته شده از جنس نی یا همان «لوخ» خراسانی‌ها. «لوخ‌ها را از تنگل می‌آوردند و از «احمدآبادِ چَرَم» که پایین‌تر از سرغایه است. این‌ها مال قدیم است. حالا کی حوصله دارد لوخ بیاورد و ببافد. به جایش از آن زیراندازهای مسافرتی استفاده می‌کنیم که هر چه هم آب بخورد، سنگین نمی‌شود و شستنش هم، کار راحتی است.»

نمدمال‌ها، پشم‌ها را یکدست و یک‌نواخت، هموار می‌کنند روی قالب‌ها. نمد چوپانی، قالب خودش را دارد و تخته‌نمد قالب خودش را. پشم‌ها که در چند مرتبه، لایه به لایه، سوار شدند روی هم، حالا نمدمال‌ها به آن آب و صابون فراوان می‌زنند. آب و صابون کمک می‌کند تا پشم‌ها تار به تار به خورد هم بروند و در هم تنیده شوند. بعد، موقع کار اصلی نمدمال‌هاست که همان مالیدن نمد باشد. قالب را لول می‌کنند و هی می‌چرخانند و با سادق‌های دست به آن ضربه می‌زنند تا آرام آرام، نمد شکل بگیرد. این، پیشه قدیمی نمدمال‌هاست. حالا در سرغایه اما این قسمت کار را هم دستگاه انجام می‌دهد؛ دستگاهی که دو بازوی موتوری آن، تخته همواری را هی جلو و عقب می‌برد و نمد لول شده را می‌چرخاند و به آن ضربه می‌زند. دستگاه، به کمک آمده تا دست‌ و بال نمدمال‌ها از کت و کول نیفتد.

در کار نمدمالی، خبری از دوخت و دوز هم نیست. لباس‌های نمدی، درزی ندارند که نخی آن را بدوزد؛ همه بخش‌های لباس، باید در هم تنیده بشود. این هم هنر نمدمال‌هاست که چطور لبه لباس را برگردانند روی خودش  و جوری بمالندش که دیگر درزی باقی نماند. نمدهای چوپانی، یقه دارند و آستینک. جلوی نمدها اما باز است که البته و باد و بوران چندانی از آن رد نمی‌شود تا تن چوپان‌ها در نمدها گرم بماند؛ حتی اگر بیرون از نمد، برف و بوران باشد.

تخته نمدها، حکایت دیگری دارند. با وجود آن که عمده کار نمد چوپانی و تخته‌نمد یکی است اما چیزی که تخته‌نمدها را خواستنی‌تر می‌کند، نقش و نگار روی آن‌هاست. نمدمال‌های سرغایه می‌گویند: «گُل‌انداختن» آن‌ها بلدند چطور پشم‌های رنگ‌شده را جوری بگذارند روی کار و شکل بدهند که حاصل کار، تخته‌نمدی باشد که روی آن، نقش و نگاری در هم تنیده افتاده باشد. بیشتر تخته‌نمدها یکی دو تا گل دارند؛ اما هستند تخته‌نمدهایی که حسابی پرکارند و نمدمال‌ها تا توانسته‌اند، در آن‌ها، هنر باستانی‌شان را به رخ کشیده‌اند؛ نمدهایی که آدم دلش نمی‌آید پا بگذارد روی آن‌ها. نمدمال‌ها کارشان که با نمد تمام شد، پهنش می‌کنند روی پشت بامی تا آفتاب بخورد و نمش برچیده شود. نمدها چند روزی، برِ آفتاب می‌مانند تا خشک بشوند. نمد که خشک بشود، دیگر هیچ نمی به آن کارگر نیست.

هنر باستانی اهالی سرغایه خانه نوعروس‌ها را زیباتر می‌کند

با سیدحسن آمده‌ایم روی پشت بام کارگاه که با ورقه‌های آهنی پوشانده شده. روی پشت بام، چندین و چند نمد چوپانی پهن است و چندتایی تخته نمد که گلی ندارند.

زمستان نزدیک است و بازار نمدهای چوپانی گرم. برای همین هم نمدمال‌های سرغایه سرگرم نمدهای چوپانی هستند. کمی که بگذرد و اهالی دشت، محصول زمین‌های زعفران را هم جمع کنند، آن وقت نوبت عروسی‌هاست. لابد آن موقع وقتی است که بازار تخته‌نمدهای گل‌انداخته گرم می‌شود؛ تا هنر اهالی سرغایه، هنر باستانی اهالی سرغایه خانه نوعروس‌ها را زیباتر کند.

حسن احمدی‌فرد

منبع: قدس آنلاین

کلیدواژه: نمدمالی نمدمال ها پشم ها مشتری ها پشم زنی روی آن

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.qudsonline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «قدس آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۹۷۸۸۴۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

از تخته‌ سیاه به پرده نقره‌ای؛ بازیگرانی که معلم بودند

«بازیگری همان معلمی است با این تفاوت که تخته معلمی، سیاه است و تخته بازیگری، سفید». این جمله را سیدجواد هاشمی در یکی از مصاحبه‌هایش گفته است. بازیگری که احتمالا بیشتر از بقیه می‌دانیم و خبر داریم که معلم است و سال‌هاست در استخدام آموزش و پرورش. کسی که حتی در همین مصاحبه می‌گوید که هنرپیشه نیست و معلم است و حتی احسان علیخانی و فرزاد جمشیدی روزی شاگردهایش بوده‌اند.

به گزارش ایرنا، علاوه بر او، بازیگران دیگری هم هستند که نمی‌دانیم پیش از آن‌که بازیگری پیشه کنند، معلم بوده‌اند. بعضی نیز مانند هاشمی، همچنان معلم‌اند و از تدریس لذت می‌برند. سینمای ایران از این دست معلم‌ها هم کم نداشته؛ از آن معلم‌هایی که سر کلاس، نصف بیشتر زنگ را به سوالات شاگردانشان درباره فیلم‌هایی که بازی می‌کنند، جواب داده‌اند. همان‌هایی که امروز سینما بیشتر از هر زمان دیگری باید به احترامشان بایستد و تمام قد به آن‌ها تبریک بگوید.

وقتی احسان علیخانی هم شاگرد ِجواد هاشمی بود

احتمالا بسیار تعجب‌برانگیز باشد شنیدن اینکه سیدجواد هاشمی؛ بازیگری که اکثر نقش‌هایش با جبهه و جنگ و شهادت عجین شده، ۲۹ سال است که معلم آموزش و پرورش است و به جز انگلیسی، ریاضی و فیزیک، همه چیز تدریس کرده است. هاشمی این طور که تعریف کرده از ۱۷ سالگی معلم بوده و تدریس می‌کرده و آنقدر سن کمی داشته که گاهی او را با شاگردانش اشتباه می‌گرفتند.

البته که او در مصاحبه‌ای گفته بود که تعلیقش کردند، اما چون برای پول هیچ وقت درس نداده، بیشتر شاگردانی که وارد این حوزه کرده، برایش اهمیت دارند. او گفته است: شاید کسی باور نکند فرزاد جمشیدی، احسان علیخانی، امیرحسین مدرس در رده مجری‌گری، حسین هوشیار، ابوالفضل بختیاری در مداحی، شاگرد‌های من بودند.

شاید کسی باورش نشود شهناز حقیقی، امیر بکان، علی تفرشی و علی لهراسبی در حوزه موسیقی، علی سلیمانی، عباس غزالی و خیلی از بازیگر‌های اصلی تئاتر یا بر و بچه‌هایی که الان تهیه‌کننده‌های اصلی برنامه‌های تلویزیونی هستند، محمد هاشمی اصل و قنبری شاگرد‌های من بودند و من برای همه آن‌ها خوشحالم که بهتر از من شدند.

هاشمی این طور که تعریف کرده از ۱۷ سالگی معلم بوده و تدریس می‌کرده و آن‌قدر سن کمی داشته که گاهی او را با شاگردانش اشتباه می‌گرفتند. در کانون حر به بچه‌های جوادیه و نازی‌آباد درس می‌داده و کلاس‌هایی برگزار می‌کرده که خروجی آن‌ها بیشتر هم مداح بودند.

حتی گلزار هم معلم بوده؛ آن هم معلم دینی!

پیش از ماه عسل ۹۷ و گفت‌وگوی احسان علیخانی با او به طور رسمی و خبری کسی نمی‌دانست محمدرضا گلزار هم معلم بوده باشد. او در آن مصاحبه گفت که عربی و معارف کنکور درس می‌داده و همین تعجب طرفداران او را بیشتر هم کرد. چون همزمان با تدریس، بازیگری هم می‌کردم برای بچه‌ها جالب بود که معلم‌شان را مثلا روز‌ها سر کلاس و شب‌ها در تلویزیون ببینند.

گلزار که نقش شاخصی به عنوان معلم در سینمای ایران نداشته، اما در آن مصاحبه گفت که بچه درس خوان بوده و عربی کنکورش را ۱۰۰ درصد جواب داده بود. همین باعث شده بود او پیشه معلمی را تجربه کند و سه سال عربی و معارف درس بدهد.

شاید تنها جایی که طرفداران گلزار او را در محیط دانشگاه دیده باشند شام آخر فریدون جیرانی و سلام بمبئی قربان محمدپور بوده که در هر دو دانشجو بود. گلزار در آن مصاحبه گفت که رتبه ۵ کنکور هم بوده و همه این‌ها ناگفته‌های جالبی را درباره این بازیگر پر طرفدار و ابعاد دیگری از زندگی شخصی او علنی کرد.

مهران رجبی؛ بازیگر شوخ و معلمی جدی

مهران رجبی هم مانند سیدجواد هاشمی از معلم بودن خود زیاد صحبت کرده. او با آن‌که ۲۰ سال سابقه تدریس دارد، اما معلمی را رها کرده و به بازیگری روی آورده. جالب آن‌که ورودش به بازیگری هم با بچه‌های مدرسه همت بوده و نقش معلمی را ایفا کرده که هنوز در خاطر بسیاری از ما مانده است.

رجبی برخلاف ظاهر شوخ و خندانی که دارد از خاطرات سر کلاس و اخلاق جدی‌اش می‌گوید: من سر کلاس‌ها با متعلمین و هنرجو‌ها جدی بودم، نه این که بخواهم برخورد جدی و خشک با آن‌ها داشته باشم، اما به هر حال اقتضای کلاس درس شوخی و خنده نیست و من هم زمانی که سر کلاس بودم در جایگاه یک معلم قرار داشتم نه یک بازیگر که قرار است مثلا یک نقش کمدی را بازی کند.

او هم همچون بقیه بازیگرانی که معلم هم بودند، با چالش سوالات بچه‌ها سر کلاس درباره بازیگری او مواجه بوده و می‌گوید: یادم می‌آید، چون همزمان با تدریس، بازیگری هم می‌کردم برای بچه‌ها جالب بود که معلم‌شان را مثلا روز‌ها سر کلاس درس و شب‌ها در تلویزیون ببینند.

از تدریس در روستا تا «ورود آقایان ممنوع» به روایت زهره حمیدی

دو سال تدریس و معلم دو مقطع متفاوت بودن کافی است تا او را بازیگری بدانیم که پیش از آن‌که پایش به دنیای سینما و بازی جلوی دوربین باز شده باشد، تجربه دنیای متفاوت کلاس درس را در کارنامه‌اش داشته است. زهره حمیدی بازیگری است که اتفاقا جلوی دوربین نیز تجربه معلمی را داشته و در ورود آقایان ممنوع هم نقش یک معلم ریاضی را ایفا می‌کرد.

حمیدی می‌گوید: من در سال‌های ۵۲ تا ۵۴ معلم بودم. آن زمان در در روستا بودیم و من هم مربی مهد کودک بودم و هم در یک پروژه با عنوان «پیکار با بی‌سوادی» به زنان و دختران جوان درس می‌دادم. آن زمان خودم در رشته اقتصاد تحصیل می‌کردم و هم‌زمان درس هم می‌دادم.

حمیدی البته از آن مادرانی بوده که خیلی زود ازدواج کرده و بعد طعم مادر شدن را چشیده بودند و همین باعث شده بود که هم تحصیل کند، هم مادری و هم بچه هایش را هنگام تدریس با خودش به مهدکودک ببرد. او می‌گوید تدریس در مهدکودک را هم انتخاب کرده است.

او بعدتر که تدریس را تجربه کرد، به دختران جوان هم درس داد و از تاثیر تجربه تدریس در بازیگری اینطور می‌گوید: خیلی از بازیگران ما قبلا شغل معلمی را دنبال کرده‌اند. معلم بودن دنیای جذابی دارد و تجربه شناخت انسان‌ها را فراهم می‌کند؛ تجربه‌ای که به کار بازیگر هم می‌آید. از جمله خود من که در مقطع معلم بودنم با پدر‌ها و مادر‌ها و دانش آموزان زیادی سروکار داشتم و خواسته یا ناخواسته به کاراکتر‌ها دقت می‌کردم.

انتخاب سخت مهوش وقاری میان بازیگری و معلمی

وقاری و همسر مرحومش برعکس بسیاری از زوج‌های بازیگر، به جای آن‌که پشت صحنه یا در آفیش‌های فیلمبرداری با هم آشنا شده باشند، در اداره کل تربیت معلم با هم آشنا شدند و بعد ازدواج کردند. دو بازیگر با عقبه معلمی که هر دو هم بازنشسته آموزش و پرورش هستند. البته وقاری در مصاحبه هایش گفته که علیرغم عشق و علاقه‌ای که به تدریس داشته، زودتر از موعد خود را بازنشسته کرده است.

او از ارتباط جالب بین هنر تصویر و تدریس و درک بچه‌ها از این مساله می‌گوید: من در آن زمان به عنوان بازیگر در خانه شاگرد‌ها هم حضور داشتم و همین باعث شده بود که با من احساس نزدیک‌تری داشته باشند. گاهی هم بسیاری از بچه‌ها رودربایستی داشتند و به خاطر همین رودربایستی همه درس‌ها را به خوبی می‌خواندند، چون فکر می‌کردند اگر درس نخوانند من از تلویزیون این اتفاق را به خانواده آن‌ها می‌گویم. بچه‌ها رودربایستی داشتند و به خاطر همین رودربایستی همه درس‌ها را به خوبی می‌خواندند، چون فکر می‌کردند اگر درس نخوانند من از تلویزیون این اتفاق را به خانواده آن‌ها می‌گویم.

هرچند که او طی اتفاقی که نطفه آن به بازیگر بودن او برمی‌گردد، با مدیر مدرسه به مشکل می‌خورد و از او خواسته می‌شود یا بازیگری را کنار بگذارد و در آن مدرسه بماند یا از آن مدرسه برود. او نیز حالا از آن اتفاق به عنوان اعتراضی یاد می‌کند که در مقابل این خواسته انجام داد و خود را بازنشسته کرد.

او در این‌باره گفته: کار معلمی را دوست داشتم مثل بازیگری؛ چون آنجا ارتباط با بچه‌ها را به همراه داشت و آدمی را زنده نگه می‌داشت و در کار بازیگری هم این ارتباط و تعامل با مردم برقرار است. دوست داشتم همچنان معلم باشم، در راهنمایی و دبیرستان تدریس می‌کردم، اما به هر طریقی این ناراحتی و اتفاق باعث شد، بازنشسته شوم.

وقاری بیش از همه بازیگرانی که گفتیم در فیلم‌ها معلم بوده است. از، به من بگویید چه کنم و یک سوال و هزار جواب تا زیر پوست شهر و مدرسه مادربزرگ‌ها که در آن ناظم بود.

او که دو سالی می‌شود همسرش محسن قاضی‌مرادی را از دست داده، از مدرسه مادربزرگ‌ها به عنوان سریالی یاد می‌کند که بیش از همه کار‌ها او را یاد دوران معلمی خودش انداخته و گفته: این سریال مرا یاد آن دوران انداخت که سر امتحان‌ها به جای اینکه سختگیری کنیم به مادربزرگ‌ها کمک هم می‌کردیم، چون می‌دانستیم آن خانم نوه دارد و وقتِ درس خواندن آن‌طور که باید و شاید را ندارد.

پاسخ به کنجکاوی بچه‌ها به شرط درس خواندن

برخلاف سیدجوادهاشمی که همه چیز به جز ریاضی تدریس کرده، سیروس همتی از آن دست بازیگران این لیست است که اختصاصا دبیر ریاضی بوده و هست. او خودش در این‌باره می‌گوید که توانسته سختی ریاضی را به کمک بازیگری، با هنر ترکیب و برای بچه‌ها آسان کند. من سر کلاس لذت می‌برم که دانش‌آموزانم چیز‌هایی درباره بازیگری از من می‌پرسند و من می‌گویم به شرطی که درس بخوانند و کنفرانس بدهند، به سوالات بازیگری‌شان پاسخ می‌دهم.

او که در فیلم فرار از اردو نقش یک مربی را ایفا کرده و درباره تاثیر بازیگری روی تدریس می‌گوید: با استفاده از بازیگری تاثیر بیشتری در کلاس‌های درسی داشتم و به خاطر این حرفه است که می‌دانم در کجای کلاس قرار بگیرم، از چه لحنی استفاده کنم و چگونه رفتار کنم.

او هم مثل باقی بازیگرانی که معلم هستند یا زمانی معلم بوده اند از سوالات بی امان شاگردانش درباره بازیگری در امان نیست و وقتی از او سوال شده که بچه‌ها از تو نمی‌خواهند تا آن‌ها را به این حرفه معرفی کنی گفته: من سر کلاس لذت می‌برم که دانش آموزانم چیز‌هایی درباره بازیگری از من می‌پرسند و من می‌گویم به شرطی که درس بخوانند و کنفرانس بدهند، به سوالات بازیگری شان پاسخ می‌دهم.

او حتی فیلمنامه یکی از مهم‌ترین آثاری که نوشته یعنی کن پامنار را با موضوع زنی معلم نوشته که تلاش می‌کند از آبروی خود در برابر دزدان دفاع کند. چند روز پیش هم خبری اعلام شد که او قرار است برنامه‌ای مرتبط با دغدغه‌های معلمان به نام استودیو معلم را اجرا کند که از شبکه آموزش پخش می‌شود. جالب است که در این برنامه و در یک آیتم فیلم‌های سینمایی ایران و جهان که درباره معلمان است مورد بررسی قرار می‌گیرد و عجین شدن سینما و تدریس دیگر نه فقط برای خود همتی بلکه برای مخاطبان نیز مسجل می‌شود.

دیگر خبرها

  • حسینیه امام خمینی(ره) حال و هوای کلاس درس گرفت
  • کتیبه متفاوت با الهام از تخته‌ کلاس درس در حسینیه امام خمینی(ره) | عکس
  • از تخته‌ سیاه به پرده نقره‌ای؛ بازیگرانی که معلم بودند